نگاهی به رمان منظوم «دخترخورشید و پسرماه» نوشتهٔ دکتر محمدرضا تقویفرد

تعداد ابیات اصلی این رمان منظوم ۱۹۹۹ بیت است که به عنوان نشانه سال وقوع آخرین خورشیدگرفتگی سده بیستم میلادی لحاظ شده است. این اثر که در زیرمجموعه ادبیات عاشقانه قرار می گیرد سرشار از نمادها و مفاهیم نشانه شناسی است و آداب و رسوم مردم و اقوام مختلف در واکنش به پدیده خورشیدگرفتگی را می توان در آن یافت.
اکوفارس/ حسین متولی: دخترخورشید و پسرماه رمان منظوم شامل ۲۲۲۲ بیت شعر و ۲۸۰ صفحه نوشته محمدرضا تقوی فرد در قالب مثنوی است که در سال ۱۳۷۸ توسط انتشارات هم قلم در تهران منتشر شد. این رمان منظوم شرح افسانه عشق آسمانی دخترخورشید و پسرماه است که در سال ۱۹۹۹ میلادی و همزمان با آخرین خورشید گرفتگی قرن بیستم اتفاق می افتد. این داستان تخیلی به دلدادگی دخترخورشید و پسرماه میپردازد و آنها به سبب وجود موانع و مشکلاتی که در قالب روایت داستانی اتفاق می افتد در نهایت سوار بر شهابسنگ شده و در مسیر آخرین خورشیدگرفتگی قرن بیستم به راه افتاده و به نگین انگشتری در زمین می رسند و در رشته کوه البرز فرود می آیند. در طول داستان از آسمان ها و کهکشانها و همچنین کهکشان راه شیری به عنوان عروس آسمان ها و منظومه شمسی به عنوان دست این عروس آسمانی یاد می شود و زمین انگشتری است که نگینی دارد و آن نگین سرزمین عشق و محل ایدهآل برای فرود مسافران سفینه عشق است.طی این خورشید گرفتگی مردم جهان رفتارهای متفاتی از خودشان میدهند که در این داستان به آنها اشاره شده است.
داستان این افسانه منظوم از این قرار است که خورشید دختری و ماه پسری دارد و این دو عاشق یکدیگر میشوند. دختر خورشید نزد خورشیدوشان پرده از عشق خود برمیدارد و با بدرقهٔ اهالی خورشید به ماه میرود تا در آنجا با پسرماه زندگی مشترک خود را آغاز کند ولی در همان بدو ورود مورد طعنه و آزار مهرویان قرار میگیرد و سرخورده میشود. مهرویان یا همان اهالی ماه به سرزنش پسرماه پرداخته و میگویند این دختر چقدر زرق و برق دارد و چون مهرویان بیآلایش نیست و آنقدر درخشش دارد که چشمآزار و غیرقابل تحمل است.
پسر ماه نمیتواند جلوی طعنهزدنها و نیش و کنایههای اهالی ماه را بگیرد و دختر خورشید نیز تاب و تحمل این همه زخم زبان را ندارد و نهایتا” به آغوش باز خورشید برمیگردد. اینبار پسرماه به خورشید مهاجرت میکند تا درآنجا با دخترخورشید زندگی کند ولی او نیز مورد آزار و اذیت و طعنه خورشیدوشان قرار میگیرد و اینبار دخترخورشید نمیتواند از عاشق شیدای خود در برابر زخم زبانهای اهالی خورشید که میگویند این پسر چقدر بینور و بیرنگ و روست و چیزی برای ارائه ندارد دفاع کند و نهایتا” پسر ماه هم مجبور میشود با سرشکستگی به آغوش باز ماه برگردد. در ادامه دخترخورشید و پسرماه به خواب رفته و در رویای مشترکی میبینند که سفینهٔ عشقی از راه رسیده و آن دو را سوار بر خود تا سرزمین عشق میبرد. آنها وقتی از خواب برمیخیزند با شهابسنگی مواجه میشوند که شبیه همان سفینهٔ عشق رویای آنهاست و در حال نزدیک شدن و عبور از بین خورشید و ماه است.
پس آن دو به یکباره تصمیم میگیرد تا دل به دریا زده و بر سفینه عشق سوار شوند تا به سرزمین عشق بروند. سفینهٔ عشق از آندو عاشق و معشوق میخواهد تا مقصدشان را معلوم کنند ولی دخترخورشید و پسرماه از این کار عاجزند و خطاب به سفینهٔ عشق یا همان شهابسنگ میگویند که ما گمان میکردیم تو میدانی که ما باید به کجا برویم و به همین دلیل با تو سفر کردیم تا به سرزمین عشق برسیم. سفینهٔ عشق پاسخ میدهد که من فقط حامل شما هستم و نشانی سرزمین عشق که مقصد شماست را نمیدانم و اگر گمان میکنید از معرفی آن عاجرید پس شما را به همان نقطهای که سوارتان کردم، بازمیگردانم. دخترخورشید و پسرماه به این گفتار شهابسنگ واکنش نشانداده و میگویند ما به دنبال رفتن به سرزمین عشق هستیم و اگر قصدی جز این داشتیم به دنبال رسیدن به رویای زیبایمان نمیرفتیم. در پی آن شهابسنگ به دو عاشق و معشوق وعده همراهی میدهد و به همراه آن دو آسمانها را میگردد تا ایشان سرزمین عشق را بیابند. دخترخورشید و پسر ماه با چرخیدن در آسمانها و در میان اجرام آسمانی، کهکشان راهشیری را عروس آسمانها مییابند و منظومهٔ شمسی را در دست این کهکشان میبینند که انگشتری در آن است به نام زمین و نگینی بر این انگشتر میدرخشد که ایران است. آنها از سفینهٔ عشق میخواهند تا به سمت نگین انگشتری که سرزمین عشق است برود و آنها را به آنجا برساند. وقتی سفینهٔ عشق به سمت سرزمین عشق حرکت میکند، خورشید برای بازگرداندن دختر خود دست به کار شده و دنبال آنها میرود و ماه نیز خود را مقابل خورشید قرار میدهد تا میانداری کند. در مسیری که دخترخورشید و پسرماه به همراه سفینهٔ عشق طی میکنند، خورشیدگرفتگی اتفاق میافتد.
در پایان دخترخورشید و پسرماه در ایران فرود میآیند و شهابسنگ که سفینهٔ عشق است در خلیج بنگال به عنوان آخرین نقطهای از زمین که خورشیدگرفتگی در آن دیده میشود، به زمین میافتد.
جوانان دختر و پسر و مردم ایران از حضور نمادهای عشق پاک آسمانی در سرزمینشان استقبال چشمگیری میکنند ولی در عین حال خورشید همچنان قصد بازگرداندن دخترش را دارد و ماه که میانداری میکند از پسرش میخواهد تا به منظور در امان ماندن مردم و ساکنان زمین از آتش خشم خورشید، به آسمانها بازگردد. جوانان ایران از دلدادگان آسمانی میخواهند تا در سرزمین عشق بمانند و عنوان میکنند که از تهدید خورشید باکی ندارند و برای بقای عشق آسمانی در زمین آماده جانفشانی هستند. در نهایت دخترخورشید و پسرماه تصمیم میگیرند به آسمان بازگردند و زمین را از خشم خورشید نجات دهند. پس آن دو بذر عشق را در ایران و بر رشته کوه البرز میکارند و آسمان سرزمین عشق ابری شده و آنقدر میبارد که درخت عشق سیراب شده و به عمل میآید. دخترخورشید بر درختی راستقامت روییده و تا اوج آسمان بالا میرود و پسرماه نیز چون پیچکی دور آن پیچیده و با معشوقش همراه میشود. از شدت بارشها که همان اشک آسمان است، جوشاننهر از سرچشمه البرز جاری و سرازیر شده و جهان را زیرپوشش میگیرد و عاشقان جهان را تا ابد سیراب میکند.
تعداد ابیات اصلی این رمان منظوم ۱۹۹۹ بیت است که به عنوان نشانه سال وقوع آخرین خورشیدگرفتگی سده بیستم میلادی لحاظ شده است. این اثر که در زیرمجموعه ادبیات عاشقانه قرار می گیرد سرشار از نمادها و مفاهیم نشانه شناسی است و آداب و رسوم مردم و اقوام مختلف در واکنش به پدیده خورشیدگرفتگی را می توان در آن یافت.
نظرات